بسم الله الرحمن الرحیم
امام سجاد(ع) در کربلا
بر اساس گزارش های وحیانی قرآن، خط یهودی – سفیانی که برای حذف اسلام و شرایع آن از زمان حضرت موسی(ع) آغاز شده بود، در طول تاریخ با فراز و نشیب های بسیاری مواجه است. با این همه، هماره در تلاش بوده تا به اشکال گوناگون خط «دین حنیف اسلام» را به «جنیف» بکشاند. از این روست که یهودیان «یهودا» به عنوان جریان حاکم علیه خط رسالت پیامبران الهی، نه تنها به تحریف دین اسلام و شرایع آن پرداخت و شرک و آیین های مشرکانه را وارد کرد، بلکه تا توانست به حذف پیامبران با قتل آنان اقدام کرد که خدا در قرآن از قتل پیامبران به دست این جریان گزارش های بسیاری داده و یهودیان را معلون و مغضوب دانسته است.(نساء، آیات 46 و 160؛ مائده، آیه 41؛ نحل، آیه 118؛ آل عمران، آیه 181)
در حقیقت پیامبر کشی در این جریان یهودی هماره وجود داشته تا جایی که آنان دنبال قتل عیسی(ع) پس از قتل حضرت یحیی(ع) بودند که البته بر اساس گزارش قرآن چنین قتلی تحقق نیافت و خدا ایشان را به آسمان بالا برد تا در زمان ظهور بازگردد و دعوت به آخرین وصی الاوصیاء حضرت مهدی(عج) نماید.(نساء، آیات 154 تا 158)
از نظر قرآن، این شجره معلونه خبیثه که در برابر شجره طیبه قرار دارد، پس از ورود به جزیره العرب به دنبال پیش گویی های پیامبران الهی، در صدد بر آمد تا با قتل و حذف خاتم النبیین(ع) کار را یکسره کنند؛ اما همه این توطئه های آنان با شکست مواجه شد. البته آنان پس از نصب امیرمومنان امام علی(ع) به عنوان نخستین وصیّ رسول الله(ص) به شکلی مایوس شدند؛ زیرا خط پیامبران با اولیاء و اوصیای الهی استمرار می یافت؛ چرا که این گونه اکمال نعمت و اتمام دین موجب استمرار حیات شجره طیبه الهی بود.(مائده، آیه 3)
اما دشمنان درون دینی که به نام منافقان شناخته می شوند، هم چنان امید داشتند تا خط شجره خبیثه در حاکمیت و گفتمان غالب جوامع بشری باشد. پس با خیانتی که انجام شد، خط اوصیای الهی به ظاهر حذف شد؛ اما هم چنان در باطن به عنوان حجت های الهی در قالب امامت و ولایت استمرار داشت.
پس از حاکمیت جریان نفاق در قالب حکومت های معاویه و یزید، طراحی جریان یهودی – سفیانی بر این سامان یافت تا به حذف کامل و ریشه کنی خط پیامبران اقدام شود که وارثان آنان همین معصومان(ع) به ویژه امام حسین(ع) و فرزندان معصوم ایشان به عنوان امام معصوم(ع) هستند.
در برنامه ریزی حذف این گونه طراحی انجام می شود که حذف کامل انجام شود و کسی از فرزندان امام حسین(ع) باقی نماند؛ زیرا پیامبر(ص) بارها از بقای امامت از طریق فرزندان امام حسین(ع) سخن گفته و حتی نام های آنان را به صراحت بیان کرده است.
در واقعه عاشورا طراحی برای حذف کامل و تمام انجام می شود. از آن جایی که دشمن می دانست که استمرار امامت پس از امام حسین(ع) با فرزندی به نام «علی» است، امام حسین(ع) نیز بر آن می شود تا نام همه فرزندان خویش را علی بگذارد. هر چند که به ظاهر این اقدام در راستای مخالفت علنی با قانون معاویه مبنی بر منع هر گونه نام گذاری به نام علی است، اما داستان فراتر از این ظاهر ساده است.
در داستان کربلا دست کم با سه فرزند امام حسین(ع) با نام های علی مواجه هستیم که شامل علی بن حسین زین العابدین(ع) نخستین فرزند ایشان از شهربانو دختر یزگرد سوم آخرین شاه ساسانی است. می دانیم که شهربانو شرط کرده بود تا با کسی که همسری ندارد ازدواج کند. از آن جایی که در آن زمان امام حسن(ع) همسر داشت و تنها امام حسین(ع) زنی نداشت حضرت امام حسین(ع) به امر امیرمومنان امام علی(ع) در دوره عمر اقدام به ازدواج با شهربانو می کند. ثمره این ازدواج «علی» بن الحسین(ع) است که نخستین فرزند امام (ع) است. پس از وفات و رحلت حضرت شهربانو، امام حسین(ع) با لیلا و سپس رباب ازدواج می کند که حضرت علی بن الحسین دوم معروف به علی اکبر (ع) ثمره ازدواج با لیلا و «علی بن الحسین» سوم معروف به «علی اصغر» ثمره ازدواج با رباب است. البته این فرهنگ در گذشته بوده و امروزه حتی در مغرب عربی به شدت رواج دارد تا جایی که در یک خانواده شما با هفت و هشت محمد مواجه می شوید که تنها با عناوینی چون محمد الاول و الثانی و الثالث و السادس و مانند آنها از یک دیگر بازشناخته می شوند.
از آن جایی که شجره خبیثه یهودی – سفیانی که در کربلا نمایندگانی چون «شمر» از مادر یهودی و «ابن مرجانه» یا همان «ابن زیاد» با پدری مجهول از جمله «ابوسفیان» دارد، بر آن بودند تا خط پیامبران را به طور کامل ریشه کن کنند، امام حسین(ع) با طراحی و مکر و کید الهی که «خیرالماکرین» است، با نام گذاری فرزندان به نام «علی» رشته آنان را پنبه کرد و آنان را ناکام گذاشت؛ زیرا امام حسین(ع) چنان با طراحی کرد که «علی اکبر» که «شبه پیامبر» در «خَلق و خُلق و نُطق» بود(اعثم کوفی، الفتوح، ج 5، ص 114) ، چنان جلب نظر و توجه کرد که دشمنان ایشان را به عنوان استمرار نسل پیامبر(ص) و امامت و ولایت به شهادت می رسانند. پس از آن که کامل بتوانند ریشه را خشک کنند، «علی اصغر» قنداقه شش ماهه را نیز ذبح می کنند. نمایشی که حضرت امام حسین(ع) در کربلا نسبت به این دو فرزند اجرا می کند، چنان است که دشمن فریب می خورد. به ویژه که همه مردان از کودک و نوجوان و جوان را به شهادت می رسانند تا هیچ روزنه ای برای بقای امامت باقی نماند.
حضرت علی اکبر برای فریب دشمن با رجز خوانی خویش این گمانه را در دشمن بیدار و زنده می کند که فرزندی که امامت به او می رسد، نمی تواند جز او باشد.
اَنا عَلِیُّ بنُ الحُسینُ بنُ عَلِیٍّ نَحنُ و بیتُ اللهِ اَولی بالنَّبِیِّ
مِن شَبَثٍ و شَمَرٍ ذاکَ الدَّنِیّ اَضرِبُکُم بِالسَّیفِ حَتّی یَنثَنی
ضَربُ غُلامٍ هاشِمیٍّ عَلَوِیٍّ و لا اَزالُ الـیومَ اَحـمی اَبی
تاللهِ لا یَحکُمُ فینا اِبنُ الدَّعِیّ
ترجمه: من علی پسر حسین پسر علی (ع)هستم. به خانه خدا سوگند که ما به نبّی(ص) نزدیکتر و اولی هستیم تا شبث و شمر فرومایه آنقدر با شمشیر به شما میزنم تا شمشیر تاب بردارد؛ شمشیر زدن جوان هاشمی علوی. به خدا قسم پیوسته امروز از پدرم حمایت میکنم تا فرزند زنازاده در میان ما حکومت نکند.
همین معرفی نامه در رجزخوانی موجب می شود که دشمن گمان برد که فرزندی را به قتل می رساند که در گزارش های نبوی امام پس از ابی عبدالله الحسین (ع) است؛ از همین روست که به شقاوتی تمام ایشان را چنان ریزریز و تکه تکه می کنند که در روایات از آن به «اربا اربا» یاد می شود.
در این میان امام علی بن الحسین(ع) چنان به سبب بیماری و «سقم» گرفتار بستر است که اصلا دیده نمی شود. زنان مامور می شوند چنان ایشان را در بر گیرند که اصلا دیده و شناخته نشود. حضرت امام سجاد(ع) بدترین وقایع را به چشم بیمارش می بینند و بسیار اذیت و آزار می شود تا جایی که تمام عمرش از دیده هایش در رنج و عذاب بود و لقمه ای از گلو جز به درد فرو نداد و آبی به گوارایی به کام فرو نبرد.
پس از پایان جنایات فجیع علیه علی اکبر و علی اصغر و دیگر فرزندان امیرمومنان امام علی(ع)، وقتی همه چیز آرام گرفت، تازه متوجه علی بن الحسین (ع) شدند؛ اما چنان بیماری بر او غلبه داشت که گفتند خود به زودی می میرد. این بیماری مدت ها ادامه داشت.
دشمن زمانی در مجلس یزید متوجه خبط عظیم خود شد که دیگر کار از کار گذشته بود. جریان یهودی- سفیانی که فکر نمی کرد که دیگر کسی نمانده که استمرار خط پیامبران و وارث آنان باشد، وقتی متوجه امام علی بن الحسین(ع) می شوند، سعی می کنند که او را در همان مجلس رسمی به قتل برساند و کار را یکسره کنند، اما دفاع حضرت زینب(س) از امام و شرایط و جوّ حاکم بر مجلس اجازه نمی دهد تا امام(ع) کشته شود و جریان پیامبران حذف گردد.
در گزارش های تاریخی آمده است: امام سجاد (ع) بعد از واقعه عاشورا، خطبه قراء و دشمن شکنی در مجلس یزید می خواند یزید بن معاویه که از پیروزی سرمست و خود را فاتح نهضت کربلا می دانست، دستور برپایی مجلسی را داد تا با تشریفات خاصی اسیران اهل بیت(ع) را وارد کنند و او اهل بیت(ع) را تحقیر کند. مأموران دربار موظف شدند که قافله اسرا را با ریسمان به یکدیگر ببندند و علی بن الحسین(ع) را که بزرگ ایشان بود، با زنجیر ببندند و وارد مجلس یزید کنند. مراسم اجرا شد. کاروان اسیران، وارد مجلس یزید شدند. غبار غم و اندوه و درد بر چهره اسرا نشسته، لبخند غرور و شادی بر چهره یزید و اطرافیانش نمایان بود. امام زین العابدین(ع) سکوت را جایز ندانست. همین که چشم مبارکش به چهره خبیث یزید افتاد فرمود: «انشدک الله یا یزید ما ظنّک برسول الله لو رانا علی هذه الحالة؛ ای یزید تو را به خدا سوگند، اگر رسول خدا ما را بر این حال مشاهده کند با تو چه خواهد کرد.
یزید که از سخنرانی حضرت امام(ع) جا خورد و وامانده بود، خطاب به حاضران می پرسد: مگر علی بن حسین در کربلا کشته نشد؟ وقتی متوجه می شود که امام سجاد (ع) در واقعه کربلا در بستر بیماری بوده اند و شهید نشده اند، قصد جان حضرت را می کند که حضرت زینب (س) سپر شدند و گفتند: تا من هستم، هیچ آسیبی به یادگار پیامبر (ص) نمی رسد.
البته دشمنان پس از آن نیز بی کار ننشستند، بلکه با جریان های درون مذهبی سعی در حذف ایشان کردند، تا جایی که امام علی بن الحسین(ع) از سوی جریان هایی حذف می شود؛ زیرا بر این باور دارند که امامت برای «قائم بالسیف» است. پس این گونه تلاش می شود تا امام علی بن الحسین امام زین العابدین(ع) حذف شود؛ چنان که امام باقر(ع) و امام صادق(ع) از سوی برخی از فرقه های به ظاهر شیعی حذف شد.
به نظر می رسد که در تقابل با این جریان حذفی می بایست اهتمام بیش تری به مساله امامت امام زین العابدین و نقش و حضور پررنگ ایشان در کربلا با قراردادن شبی از ایام دهه نخست محرم(ع) برای آن حضرت(ع) اقدام کرد و داستان زین العابدین بیمار را آن اندازه کش نداد که برخی ایشان را در جایگاه امامت نبینند و حقیقت وجودی او را انکار و از نقش تاثیرگذار ایشان به ویژه در پیام رسانی واقعه کربلا و ایجاد جریانی استوار غافل شد که در امامت فرزندانش به ویژه امام باقر و صادق(ع) نمودار و استمرار یافته است.
البته امام صادق(ع) با نقل زیارت قدسی زیارت عاشوراء و سلام بر «علی بن الحسین» بر نقش تاثیرگذار آن حضرت(ع) تاکید می کند؛ چنان که بر نقش دیگر فرزندان غیر معصوم امام حسین(ع) به نام سلام بر «اولاد الحسین» یاد می کند. بنابراین، نمی بایست کاری کرد که نقش امام علی ابن الحسین زین العابدین در صحنه کربلا و دفاع از مقام ولایت و امامت و خط سرخ پیامبران کاست و در دام فریب و مکاری خط شجره معلونه یهودی – سفیانی افتاد. بی توجهی به نقش امام زین العابدین (ع) در مهم ترین معرکه حق و باطل در طول تاریخ یک غفلت و نسیان نیست، بلکه خیانتی بزرگ است. اگر دشمن می دانست که «علی بن الحسین» هم چنان زنده است یا حتی فرزندش «محمد بن علی بن الحسین» امام باقر(ع) در سن پنج سالگی در کربلا حضور داشت، کاری می کرد که اصلا هیچ فرزند ذکوری از اهل بیت(ع) زنده نماند و همه را از دم تیغ می گذارند؛ اما «مکروا و مکرالله و الله خیر الماکرین؛ آنان مکر زدند و خدا نیز مکر زد، و خدا برترین ماکرین است.»
بسم الله الرحمن الرحیم
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، انسان می بایست میان خوف و رجا زیست کند. پس هر عبادتی می کند، بدان امید نبندد که او را نجات دهد و به مقامات برساند؛ زیرا عبادت انسان درسطح معرفت اوست؛ و معرفت انسان نسبت به حق سبحانه تعالی اگر نگوییم هیچ است، اما بسیار اندک است که آن نیز تنها از طریق اسباب آیات و نظر دقیق در آیات آفاق وانفس به دست آورده(فصلت، آیه 53)، نه با احاطه علمی به کنه ذاتی که دور از دسترس است؛ چرا که آن چه می بیند و می یابد از مظاهر اسما و صفات الهی است نه حتی «مُظهِر» آن در اسماء و صفات. در حقیقت معرفت نسبت به نور الله است که در مظاهر تابیده و هیچ از «ضوء شمس» وجودی به چشم دل ندیده است؛ چه رسد که درک مقام «واحدیت» نفس الله کند و چه رسد که اصلا در وهم او مقام «احدیت» جرم شمس وجود «هو» گنجد.
پس عبادتی که انسان در مقام عبودیت و اطاعت می کند، نمی تواند «حق عبادته» را تحقق بخشد؛ چرا که سرشار از عیب و نقص در معرفت است؛ حتی اگر بتواند همین عبادت را در کمال خلوص به دور از عیب و نقص به جا آورد که برای بیش تری مردم شدنی نیست؛ پس بال مگسی را به سفره خانه شاهی هدیه بردن آن هم در صورت کمال و تمام اخلاص و خلوص، خود مایه شرمساری است، چه رسد که این بال مگس هم خود هدیه همان سفره خانه شاهی است؛ زیرا بنده چیزی ندارد و هر چه دارد از خدا و «کل من عندالله» است.(نساء، آیه 78) اگر نگوییم چیزی که هدیه برده به عنوان عبادت و اطاعت، خود «سیئه» است که از «نفسک» زاده شده است.(نساء، آیه 79)
پس بنده در هر حال می بایست خوفناک باشد از هر چه به عنوان عبادت و اطاعت به جا می آورد. با این همه بنده می بایست «رجا» و امید داشته باشد که این اعمال نه به عنوان عبادت و اطاعت، بلکه به «رحمت الله» مقبول افتد.(بقره، آیه 218) پس نمی بایست نومید از رحمت باشد و دست از عبادت و اطاعت بالکل بشوید، بلکه می بایست به امید پذیرش عبادت کند هر چند که این عبادت از مقام «عندالله» به او رسیده باشد و خود به حول و قوت الهی به انجام آن موفق شده باشد و هر چند که هزار نقص و عیب داشته باشد ولی به نیت خلوص و اخلاص به جا آورده باشد.
انسان هم چنین اگر امروز را خود رسته به عبادت خالصانه می بیند، باید بترسد که فردایی چه خواهد شد؟ آیا توان چنین عبادت و اطاعت خالصانه به سبب غرور و فریب شیطان و هوای نفس شدنی است یا نه؟ پس باید بداند که هماره می بایست از آینده خوفناک باشد و اصلاح عمل را به دست خوف بسپارد تا در دام غرور و فریب نفس و تبلیس ابلیس نیافتد.(کافی، ج 2، باب خوف و رجا، حدیث 12)
پس مومن در هر حال میان خوف و رجا است؛ چرا که با خوف و رجا عامل عبادت و اطاعت می شود؛ از یک سو می ترسد و از یک سو امید به فضل و رحمت دارد.(همان، حدیث 11)
مراتب خوف و رجا
از نظر آموزه های وحیانی خوف و رجا و به تعبیری دیگر خوف و طمع(اعراف، آیه 56) برای عموم مومنان لازم و بایسته است؛ زیرا طمع طلب چیزی است که مستحق آن نیست؛ اما با این همه طمع به قبولی عبادت و اطاعت و پاداش و رهایی از عذاب دارد.
البته از نظر آموزه های وحیانی قرآن، این خوف بردگان و طمع بازرگانان است؛ در حالی که محسنین از اهل محبت تحت رحمت الهی هستند(همان)؛ پس از یک جهت خوف و رجا به معنای خوف و طمع موجب عمل عبادی و اطاعت آنان نیست؛ بلکه به عشق و محبت عبادت و اطاعت کنند.(همان)
به نظر می رسد که از نظر آموزه های وحیانی قرآن، مراتبی برای خوف و رجا یا خوف و طمع به یک تعبیر است. البته آن چه در ادامه می آید نسبت به خوف و رجا است نه خوف و طمع.
اگر بخواهیم مراتبی را برای عبادت و اطاعت مومنان نسبت به خوف و رجا بیان کنیم، به نظر می رسد که چهار مرتبه قابل تصور است: خوف عامه که از عذاب است؛ خوف خاصه که از عتاب است، خوف خاصه الخواص که احتجاب است و خوف اخص الخواص که «ذو الجلال و الاکرام» است؛ این مراتب چهارگانه ناظر به مراتب معرفت و ایمان هر یک است که در عبادت و اطاعت آنان ظهور و بروز می کند.
پس خوفی که از عذاب باشد تا در بهشت است، بلکه حتق خوفی که از عتاب باشد این گونه است؛ زیرا وقتی وارد بهشت شوند دیگر خوفی ندارند؛ پس خوف می شود دنیوی تا زمان ورود به بهشت؛ و پس از آن خوف به تمامه از آنان برداشته می شود.
از نظر قرآن، برخی از اولیای الهی حتی در دنیا هیچ خوف و حزنی ندارند؛ خواه خوف از عذاب در آینده یا حزن نسبت به عملکرد گذشته؛ چون ایشان در همین دنیا هر چه از خدا به عنوان مقدرات مکتوب در ام الکتاب و قسمت می بیند، همه را خیر می بینند، خواه نعمت باشد و خواه مصیبت و نقمت؛ زیرا «پسندند هر چه را جانان پسندد»؛ زیرا آن را عین خیر و نیکی برای خویش می دانند که خلقت بر اساس رحمت و فضل است و خدای «دایم الفضل علی البریه» است. پس اگر درد و نقمتی است، در آن کمالی است که نمی بایست از آن کراهت داشت. پس آنان را در همین دنیا هیچ «خوف و حزنی» نیست(یونس، آیه 62) که «هرچه از دوست رسد نیکو است.»
اما خوف حقیقی برای اولیای الهی هماره حتی در آخرت نیز از خدا ذی الجلال و الاکرام است؛ و این از باب دیگری است. پس خوف آنان نه از عذاب یا عتاب یا حتی احتجاب باشد، بلکه خوف علمی است که در برابر عظمت جلال در قلب ایشان است. پس این خوف جلالی نه تنها در آخرت حذف نمی شود و از دل نمی رود، که با ظهور اتم و اکمل در آخرت افزون می شود؛ زیرا در همین دنیا نیز اگر آن علم و معرفت حقیقی نسبت به خدای ذی الجلال و الاکرام تحقق یابد، خوف و رجا در اوج خودش برای اولیای الهی خواهد بود. پس هر چه معرفت حقیقی افزایش یابد این خوف نیز تشدید می شود خواه در دنیا باشد و خواه آخرت؛ زیرا این خوف همان خشیت است که برای علمای حقیقی چون معصومان(ع) تحقق می یابد.(فاطر، آیه 28) از این روست که این خشیت یا همان خوف علمی و معرفتی نسبت به خدا در آنان در دنیا و آخرت وجود دارد.
به سخن دیگر، خوف علمی و خشیت از خدای ذی الجلال و الاکرام هماره هست؛ زیرا خوف از عظمت بی پایان و بی نهایت الهی است. پس در اولیای خاص الهی از عالمان حقیقی خوف علمی و خشیت در کنار رجای تام و واثق به تمام معنا ظهور و تجلی دارد و در توازن کامل در دنیا و آخرت برای آنان به سبب درک شهودی و حضوری مرتبت ذی الجلال و الاکرام رخ می نماید تا جایی که می گویند: انا نخاف.(انسان، آیه 10) این خوف همان خشیت علمی است که آنان نسبت به مرتبت جلال الهی دارند.
پس اهل خشیت و خوف علمی چون معرفت تمام شهودی و حضوری نسبت حق سبحانه تعالی در مقام ذی الجلال و الاکرام داشته و در حقیقت خود به یک معنا «وجه ربک ذی الجلال و الاکرام» هستند، هراسان و خائف از این نیستند که «حق تقاته» یا «حق عبادته» یا «حق معرفته» را ندارند؛ چرا که این مراتب را دارا هستند، بلکه خشیت آنان از «ذی الجلال و الاکرام» بوده و این امر در آنان در کمال توازن میان خوف و رجا در دنیا و آخرت است؛ پس این غیر از خوفی است که خدا از اولیای خویش در دنیا و آخرت نفی کرده است(یونس، آیه 62)؛ زیرا این خوف نفی شده در این آیه نسبت به حالات عذاب و عتاب و احتجاب است که آنان مبتلا به آن نیستند.
بسم الله الرحمن الرحیم
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، تقوای الهی از مهم ترین نیازهای بشر برای دست یابی به مقامات تکاملی از جمله خلافت الهی است؛ از همین روست که دعوت همه پیامبران پذیرش توحید عبادی و بندگی خدا در چارچوب دین قیّم و صراط مستقیم هدایت های عقلی فطری و نقلی وحیانی جهت دست یابی به تقوای الهی در راستای کسب مقامات الهی و خدایی و متاله شدن است.(بقره، آیات 1 تا 5 و 21 و 38 و 137؛ طه، آیه 50؛ روم، آیه 30)
پس کسی که تقوای الهی را به دست نیاورد به هیچ مرتبتی از مراتب الهی خویش دست نمی یابد؛ اما از نظر قرآن، خود تقوای الهی مقدمه ای مهم و اساسی برای ذی مقدمه اصیل است.
البته از نظر آموزه های قرآنی، تقوای الهی همانند هر امر معنوی از جمله ایمان دارای مراتب بسیار در شدت و ضعف است؛ کسب هر یک از این مراتب تقوای الهی نیازمند توجه به اموری است که در این جا به مهم ترین آنها اشاره می شود:
1. تقوای عام که با اجتناب از محرمات و عمل به واجبات به دست می آید؛
2. تقوای خاص که با اجتناب از محرمات و مکروهات و عمل به واجبات و مستحبات به دست می آید؛
3. تقوای اخص که با اجتناب از محرمات و مکروهات و مباحات در کنار عمل به واجبات و مستحبات به دست می آید؛ زیرا در این مرتبه لازم است تا شخص متقی همانند روزه دار از هر گونه مشتهیات و لذائذ غذایی، جنسی، کلامی، خواب و مانند آنها اجتناب کند؛
4. تقوای زهدان که با ترک علاقه به دنیا و توجه به آخرت به دست می آید و شخص گرایشی به دنیا ندارد با آن که همه چیز دارد، ولی ورع می ورزد و علاقه و محبتی به آن ندارد؛
5. تقوای مخلصان و محبان که ترک حب نفس تحقق می یابد و انسان همه چیز خویش را فدای خالق می کند و از مال و جان و عرض خویش می گذرد و هیچ گرایشی به نفس خویش ندارد؛ زیرا محبوب او خداست نه نفس خودش؛
6. تقوای مجذوبان که شخص هیچ اهتمام و توجهی به کثرات افعالی ندارد و از کثرات ملک و ملکوتی رها شده است؛
7. تقوای فانیان که در این مرتبه حتی نسبت به کثرات اسمایی و صفاتی و مظاهر آن ها توجهی نداشته و به مقامات عرفانی و کسب آن التفاتی ندارد؛
8. تقوای واصلان که ترک توجه از مرتبت فنا ایجاد می شود؛ زیرا این امر را جزو تلوین نفس می داند؛
9. تقوای ممتکنان که با رهایی از تلوینات رخ داده و شخص در مقام «فاستقم کما امرت» تنها ناظر به حقیقت ذات است و در آن مقام تمکن یافته است.
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، دست یابی به همه این مراتب تقوا بسیار سخت است و اکثریت مردم اگر بتوانند در همان تقوای دوم یا سوم ثابت می شوند که البته تقوای مرتبت سوم همان آغاز مراتب تقوای احسانی است که شخص خدا را چون می بیند عبادت می کند یا چون می داند که خدا او را می بیند عبادت می کند. به هر حال، چنین شخصی در مقام شهود قلبی است.
هر چه ایمان و تقوای شخص تشدید شود، اعمال در ساختار «حبّ الله» سامان می یابد و انسان از محبت به مظاهر حتی مظاهر افعالی چون بهشت، یا مظاهر صفاتی و اسمایی یعنی کسب مقامات عرفانی و مظهریت در اسم و صفت الهی می گذرد و خدا را به عظمت و جلال و جمالش می ستاید و بندگی می کند. پس هر چه در مراتب ایمان و تقوا بالاتر می رود، از ملک و ملکوت می گذرد و مالک را می بیند تا جایی که نه تنها «کوس انا الحق» نمی زند و مظهریت خویش را در مقام «متاله» و خدایی شدن نمی بیند، بلکه در مقامی در آید که گوید: «گر مخیر بکندم به قیامت که چه خواهی/ دوست ما را بس و نعمت فردوس شما را»؛ زیرا در این مرحله خود نمی بیند و خدا می بیند و از مرتبت متالهین فراتر رفته و در مقام متمکن نشسته و ترک تلوینات از هر جنس افعالی و صفاتی و اسمایی و ذاتی دارد.
البته از نظر آموزه های وحیانی قرآن، پیمودن این طریق تنها به دستگیری معصومان(ع) است؛ زیرا این طریق استقامت و دست یابی به «الحی القیوم» و تمکن در این مرتبت قیومیت(هود، آیه 112) مسیری است که تا سالک و سائر و صائر می بایست تا نهایت بی نهایت با دستگیری پیامبر(ص) بپیماید؛ چرا که این رجوعی از نفس انسانی در دایره دوری «انا لله و انا الیه راجعون» است که پیامبر(ص) رفته و آن منتهایی است که ایشان پیموده(نجم، آیه 42؛ علق، آیه 8) و مامور شده تا کسانی که در «معیت» او هستند به چنین سر منزلی برساند.(هود، آیه 112)
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، کسب تقوای الهی بر اساس هدایت های دو گانه عقلی و نقلی، یعنی حجت باطنی و حجت ظاهری، این امکان را برای نفس فراهم می آورد تا خدا در مقام «معلم» اول به تعلیم و تزکیه او بپردازد(بقره، آیه 282؛ جمعه، آیه 2) و پیامبر(ص) و معصومان در مقام معلم و مزکّی دوم(توبه، آیه 103) ایشان را دستگیری کنند. چنین ظرفیتی انسان را به مقامات سه گانه یقین یعنی علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین می رساند که شهود حق تعالی و «حق تقاته» و «حق قدره» است.(تکاثر، آیات 5 تا 7؛ واقعه، آیه 95؛ آل عمران، آیه 102؛ انعام، آیه 91؛ حج، آیه 71؛ زمر، آیه 67)
بی گمان در این امر برخی از اعمال ابعادی از جمله تفکر قلبی و دیدن حقایق شهودی، ذکر سواد و بیاض و روح در قالب زبانی و عملی و قلبی و التفات تمام به حق سبحانه تعالی در همه مظاهر ملکی و ملکوتی و فعلی و صفاتی و اسمایی(فصلت، آیه 53) به ویژه در شبانگاهان که زمان «قول ثقیل»(مزمل، آیات 5 و 6) است بسیار موثر است تا جایی که شب را زمان عروج و نماز شب را «مطیه» اسب براق رهوار عروج دانسته اند. از همین روست که نماز شب در آیات قرآنی چنان ارزش مند شده که خدا پاداشی را به شکل خاص برای آن ذکر نکرده است؛ زیرا چیزی نیست که انسان در دنیا آن را درک و فهم کند؛ بلکه تنها در آخرت است که می تواند بروز و ظهور آن «قره اعین» نهان و مخفی را ببیند و ادراک کند.(سجده، آیات 15 تا 17) پس باید بر بال شب نشست و به معراج تا مقام تمکن رفت.
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، موت همانند حیات از مخلوقات الهی است.(ملک، آیه 2) پس وجود دو حالت دارد که شامل موت و حیات است. بنابراین، موت و مرگ به معنای عدم وجود نیست، بلکه به معنای «عدم حیات» است؛ زیرا حقیقت حیات، ظهور وجود در مراتب تنزلات نوری و تجلیات آن در نشئات و عوالم هستی است؛ و موت نیز چیزی جز رفتن ظهور به بطون نیست؛ پس این گونه نیست که موجود در هنگامه موت که حیات خویش را از دست می دهد، از وجود به عدم رفته باشد؛ بلکه از ظهور به بطون رفته است.
به سخن دیگر، انوار الهی در عوالم و نشئات دارای تجلیاتی است که مرتبه ظهور «مُلکی» آن در هر نشئه و عالمی، حیات نام دارد، و انتقال از ظهور به بطون یا همان انتقال از نشئه ملک به ملکوتی از ملکوت های نشئات عالم، به معنای موت است.
به عنوان نمونه انتقال ظهور ملکی انسان از عالم دنیا به بطون عالم ملک که همان ملکوت برزخ است، مرگ و موت نامیده می شود؛ هم چنین انتقال از نشئه برزخ به عالم قیامت در مرحله ای نوعی انتقال از ملک برزخ به ملکوت عالی تر است که آن نیز بازگشت به بطون است.
بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، این موت یعنی انتقال از نشئه ای به نشئه ای و از ظهوری به بطونی بیش تر از دو «موت» نیست که به دنبال آن دو «احیاء» خواهد بود(غافر، آیه 11)؛ یعنی به دنبال اماته ای در عالم دنیا، احیایی در عالم برزخ به شکلی دیگر ایجاد می شود و چیزهایی که اینجا ظهور داشت به بطون رفته و چیزهایی دیگر به ظهور می رسد؛ سپس در عالم برزخ نیز اماته ای خواهد بود و بطونی انجام می شود و دوباره احیایی می شود و ظهوری دیگر در قیامت رخ می دهد. پس از آن دیگر نیازی به انتقال از نشئه ای به نشئه ای دیگر نیست؛ زیرا تکامل در آخرت به شکلی دیگر است که دیگر نیازی به انتقال به موت نیست؛ از همین روست که ملک موت به بطون می رود و خود مرگ و موت را می چشد و در آخرت به شکل «حیات محض» ظهور می کند.(عنکبوت، آیه 64) از همین روست که بر خلاف دنیا و عالم برزخ که مرگ و حیات و اماته و احیایی است، در آخرت در بهشت و دوزخ این گونه نیست، بلکه حیات محض در آن جاست. البته برای اهل بهشت حیات محض و برای اهل بهشت نوعی حیات «نه مرگ و نه حیات» است.(اعلی، آیه 14)
اخلاص به معنای تصفیه عمل از هر شائبه ای و خالص کردن آن برای خدا است؛ خواه شائبه رضای خود باشد یا رضای مخلوقات دیگر.
البته برای اخلاص همانند ایمان و تقوا دارای مراتب و درجات متعددی است و اخلاص نیز دارای شدت و ضعف است؛ زیرا وقتی انسان بخواهد عمل خویش را از هر چیزی غیر الله پاک و پاکیزه کند و تنزیه نماید، این غیر الله می تواند شامل خواهش های نفسانی انسان حتی پاداش عمل در دنیا و آخرت نیز باشد. پس یکی از مراتب اخلاص آن است که انسان در هنگام عمل خواهش نفسانی خویش از پاداش در دنیا و آخرت را نیز کنار نهد و عمل خویش را نیز از آن پاک و پاکیزه سازد. پس با ندای بلند فریاد می زند: « گر مخیر بکندم به قیامت که چه خواهی / عشق ما را بس و نعمت فردوس شما را» البته این فریاد را در دنیا دارد نیز که آثار آن در قیامت خود را بروز و ظهور می کند.
البته فراتر از این آن است که انسان در عالی ترین سطح مرتبه اخلاص آن است که بنده نه خود را می بیند و نه عبودیت خود را و نه عالم و اهل آن را، بلکه در مشاهده ربوبیت الهی از حدّ عبودیت تجاوز نکند و تنها «العبد» بودن را می بیند. در این شرایط انسان به همان حقیقتی می رسد که خدا از او خواسته است: الا لله الدین الخالص.(زمر، آیه 3) در چنین خلوصی بنده نه غیر خدا می بینند و نه خودش را، بلکه فانی در عبودیت و بندگی است و حتی بندگی و عبودیت خویش را در هیچ حالی حتی عبادت نمی بیند، بلکه هر چه است خدا است. پس عبودیت آنان به تفکر و رویت نیست، بلکه عبودیت آنان به «تجلی» است، چنان که پیامبر(ص) در مقام «عبده» در اسرای الهی و معراجش در نماز به نمایش گذاشت.
بسم الله الرحمن الرحیم
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، در امور مهم اساسی امت، احکام صادره از سوی رهبری فصل الخطاب است. بنابراین، اگر رهبری با امت مشورت می کند، در نهایت این رهبری است که تصمیم نهایی را گرفته و با عزم بر عمل و توکل بر خدا کارش را انجام می دهد.
از نظر قرآن، مرجعیت در تنازعات اجتماعی با رهبری است؛ زیرا رهبری معصوم(ع) با اتصال به خدا از عالم غیب آگاهی داشته و احاطه علمی دارد، و اما رهبری غیر معصوم در عصر غیبت با مراجعه به آموزه های وحیانی اسلام از قرآن و سنت و سیره اهل بیت(ع) احکام نهایی را صادر می کند تا از هر گونه هرج و مرج سیاسی و اجتماعی جلوگیری کند؛ زیرا بدون حکم نهایی و فصل الخطاب، هیچ امری به غایت نمی رسد.
خدا در قرآن بیان می کند حکومت و دولت را به کسانی سپرده که دارای حکمت علمی و عملی و فصل الخطاب هستند. خدا درباره حضرت داود(ع) می فرماید: و شددنا ملکه و آتیناه الحکمه و فصل الخطاب؛ ملک و حکومتش را استوار ساختیم و به او حکمت و منصب داوری و قضاوت دادیم تا سخنش فصل الخطاب و حکم نهایی باشد.(ص، آیه 20)
هر چند که فصل الخطاب در قضاوت و داوری میان افراد خودش را نشان می دهد، اما در مسائل اجتماعی – سیاسی نیاز است که پس از مشورت «عزم» کرد و حکم نهایی را صادر کرد و امت را به سمت و سویی هدایت کرد. این امر در میدان جهاد نیز خودنمایی می کند؛ زیرا فرماندهی لازم است تا حکم را بر حمله یا عقب نشینی و مانند آنها صادر کند یا در باره امور جنگی سخنش «فصل الخطاب» باشد.
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، همان گونه که پیامبر(ص) در مقام حکومت قضایی یا سیاسی و اجتماعی یا فرماندهی نظامی یا فرماندهی اقتصادی حکم و فرمانی را صادر کرد، دیگران اختیاری نخواهند داشت؛ زیرا با فرمان رهبری دیگر جایی برای شک علمی و تردید عملی نیست: و ما کان لمومن و لا مومنه اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبینا؛ و هیچ مرد و مومنی را نرسد هنگامی که خدا و پیامبرش کاری را حکم کند برای آنان در کار خودشان اختیار باشد و هر کس خدا و پیامبرش را نافرمانی کند یقینا به صوری آشکار گمراه شده است.(احزاب، آیه 36) هم چنین در امور سیاسی – اجتماعی یا قضایی یا نظامی نیز وقتی حکمی صادر می شود برای هیچ کسی اختیاری نیست تا بر اساس نظر و رای خویش عمل کنند، بلکه می بایست بر اساس رای و نظر رهبری عمل کنند؛ زیرا معصوم هستند و حکم آنان حکم الله و اطاعت ایشان عین اطاعت خداست.(آل عمران، آیات 32 و 132)
البته از نظر آموزه های وحیانی قرآن، در شرایط غیبت معصوم(ع) کسانی که دارای شرایط باشند، مسئولیت را به عهده می گیرند. مهم ترین ویژگی رهبری در عصر غیبت، عدالت عملی؛ یعنی همان عدالت قسطی است که در زندگی و افکار و رفتارش به نمایش گذاشته می شود؛ یعنی کسانی که «قوامین بالقسط و شهداء لله» و «شهداء لله و قوامین بالقسط»(مائده، آیه 8؛ نساء، آیه 135) هستند؛ زیرا یکی از مهم ترین فلسفه ها و اهداف از ارسال انبیاء و رسولان و انزال کتب آسمانی، اقامه عدالت قسطی و قیام توده های مردم برای اقامه آن است.(حدید، آیه 25) پس اگر کسی بتواند در چارچوب دین اسلام و شرایع آن، عدالت قسطی را اقامه کند، می تواند در عصر غیبت با حکم ولی عصر(ع) که برای عموم فقیهان دارای شرایط صادر شده، مسئولیت رهبری امت را به عهده گیرد.
به نظر می رسد که در عصر غیبت از میان گروه «قوامین بالقسط شهداء لله» و «شهداء لله قوامین بالقسط» کسی که مشهور بدان است و در عمل وارد میدان شده، مسئولیت رهبری امت را به عهده می گیرد و در مقام حاکم شرع وارد میدان عمل اجتماعی – سیاسی می شود تا عدالت قسطی را در میان امت اجرایی کند.
البته برخی بر این باورند که مسئولیت رهبری همان گونه که در امر تقلید به «اعلم» علمی تعلق می گیرد، در امر رهبری اجتماعی – سیاسی امت نیز به عهده اعلم در علم شریعت است، ولی حقیقت این است که «اعلم» علمی بدون مدیریت، تقوای علمی، شجاعت، تدبیر، تعهد در میدان عمل، هیچ ارزشی ندارد؛ از این رو، همانند آن عالم که از وی پرسیدند: اعلم کیست؟ باید گفت: ببینید «عَلَم» دست کیست؟ زیرا کسی که پرچم را در میدان سیاست و تدبیر امور اجتماعی به دست گرفته و میدان دار است، اوست که می تواند امت را به عنوان امام، رهبری کند.
باید توجه داشت که اولی الامر (ع) که همان معصومان از اهل بیت عصمت و طهارت هستند، خود تابع شریعت پیامبر(ص) و سنت و سیره او هستند؛ از همین روست که آنان در امر اجتماعی – سیاسی با آن که مسئولیت امامت را به عهده دارند، ولی خود برای حل و فصل به پیامبر(ص) و خدا مراجعه می کنند. از همین روست که خدا با آن که اطاعت از معصومان(ع) را به عنوان اولی الامر، در امتداد اطاعت از خود و رسول الله قرار داده است، اما در تنازعات از آنان خواسته است تا به خدا و رسول الله(ص) ارجاع دهند؛ در حقیقت معصومان(ع) با آن که خود دارای مرجعیت و فصل الخطاب هستند، اما در تنازعاتی که میان امت با اولی الامر(ع) ایجاد می شود لازم است تا به سنت و سیره پیامبر(ص) مراجعه شود که امیرمومنان امام علی(ع) نیز این گونه عمل می کرد و حتی در شروط امامت وخلافت خویش گفته است که او به سنت و سیره پیامبر(ص) مراجعه می کند و حاضر نیست به هیچ سنت و سیره دیگری مراجعه کند. بر همین اساس، وقتی در این امر با اهل شورا مخالفت می کند که جز به سیره و سنت رسول الله(ص) برای حل منازعات رجوع نخواهد کرد، اهل شورا، خلافت او را نپذیرفته و به سومی تفویض کردند.
براین اساس می توان گفت که رهبری در امر اجتماعی – سیاسی می بایست ملاک و معیار را سنت و سیره پیامبر(ص) قرار دهد؛ اما این بدان معنا نیست که رهبری خواه اولی الامر(ع) یا دیگران از عالمان و فقیهان اسلامی، دارای فصل الخطاب نیستند؛ زیرا بدون فصل الخطاب بودن نمی توان جامعه و امت را رهبری و مدیریت کرد و جامعه را در مسیر کمالی قرار داد؛ زیرا در هر امری لازم است تا حکم نهایی صادر شود ، و گرنه بدون فصل الخطاب، منازعات و مشاجرات اجتماعی – سیاسی همانند قضایی و نظامی استمرار یافته و به غایتی نمی رسد که در آن قرار گیرد. بنابراین، برای استقرار امر اجتماعی لازم است تا رهبری دارای مقام «فصل الخطاب» باشد؛ زیرا یکی از لوازم رهبری و ملزومات اساسی آن، دارای بودن مقام «فصل الخطاب» است. از همین روست که فصل الخطاب برای هر رهبری از معصوم و غیر معصوم ثابت است و این چیزی است که عقل فطری در نفس مستوی و معتدل و قلب سالم آن را کشف می کند و نقل وحیانی آن را امضا و تایید کرده است(ص، آیه 20؛ احزاب، آیه 36)؛ زیرا از نظر قرآن، شریعت را عقل فطری و نقل وحیانی کشف می کند و هر دو مطابق هم هستند.(روم، آیه 30) پس هر کسی بر اساس عقل فطری و نقل وحیانی عمل کند اهل نجات خواهد بود و در زندگی دنیوی و اخروی از مشکلات دوزخ می رهد.(ملک، آیه 10)
بسم الله الرحمن الرحیم
مومنان کارهای نیک و اعمال صالح بسیاری را انجام می دهند، ولی آن چه از نظر آموزه های وحیانی قرآن مهم است، تنها انجام عمل صالح با اخلاص، نیت صالح و تقوا به قصد تقرب الی الله نیست؛ زیرا همه اینها در صحت عمل صالح نقش دارد، ولی آن چه موجب قبولی و به یک معنای دقیق انسان ساز است و ملکات و شاکله شخصیتی و هویتی انسان را می سازد و انسان را در مقام «صبغه الله»(بقره، آیه 128) و «متالّهین» قرار می دهد و خلیفه الله را برایش جعل می کند، عملی است که از «متقین» صادر می شود.(مائده، آیه 27)
البته از نظر قرآن، هر عمل صالح می بایست در چارچوب دین و شریعت انجام شود که عقل فطری در نفس مستوی و معتدل و قلب سالم و نقل وحیانی معتبر چون قرآن و سنت و سیره معصومان(ع) آن را کشف می کند. چنین عملی صالح با همه ارزشی که دارد تا زمانی که انسان ساز نباشد و در حقیقت با انسان تا قیامت همراه نشود، مشکلی از انسان را حل نمی کند. از همین رو، لازم است تا انسان هر عمل صالح را به یک معنا تا روز قیامت با خود ببرد که در اصطلاح قرآنی از آن به «جاء بالحسنه» یاد شده است.(انعام، آیه 160؛ نمل، آیه 89؛ قصص، آیه 84) از آن رو، آوردن حسنات با خود تا روز قیامت مهم است که بسیاری از مردم اعمال نیک و حسنات خویش را با اموری چون اذیت، منت و مانند آنها «احباط»(حجرات، آیه 2؛ مائده، آیه 5؛ هود، آیه 16؛ آل عمران، آیه 22؛ محمد، آیات 28 و 32) یا «ابطال» و باطل می کنند.(بقره، آیه 264)
خدا به صراحت می فرمایدیَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى کَالَّذِی یُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلَا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ؛ ای مومنان صدقات خودتان را با منت و اذیت ابطال مکنید همانند کسی که مالش را برای ریاکاری در میان مردم انفاق می کند و ایمان به خدا و روز آخرت نمی آورد.(بقره، آیه 286)
یکی از آموزه های وحیانی اسلام برای حفظ و صیانت اعمال صالح و بردن آن تا روز قیامت به سلامت، ودیعه گذاری آن در نزد خدا و معصومان(ع) است. به عنوان نمونه در دعای معراج که از رسول الله(ص) نقل شده این عبارت آمده است: اللهم استودعک نفسی و روحی و مالی و اولادی و جمیع ما انعمت علی فی الدین و الدنیا و الاخره انه لایضیع صانیتک یصونک و محفوظک و مامولک و لایجیرنی احد منک و لن اجد من دونه ملتحدا؛ بار خدایا به عنوان ودیعه به تو می سپارم نفس، روح، مال، فرزندانم و تمام چیزهایی که به من نعمت دادی در دین و دنیا و آخرت؛ زیرا صیانت تو از آن چه تو صیانت می کنی و حفظ تو و خواسته تو ضایع نمی شود و مرا جز تو کسی نمی تواند در پناه خویش در آورد و پناهی دهد و در آرامش نگه دارد.
بر همین اساس، یکی از فقرات در بسیاری از ادعیه و زیارت نامه ها، ودیعه گذاری در قالب «استودعک» است تا چیزهایی که به عنوان عمل صالح از قول و فعل می گوییم و انجام داده یا بدان گواهی و شهادت را در نزد خدا و معصومان(ع) به ودیعه می سپاریم تا از هر گونه «احباط» و «ضایع» شدن در امان بماند.
از جمله این ها می توان به زیارت نامه برای امامزادگان اشاره کرد که در آن جا عرضه می داریم: و ها انا ذا استودعک دینی و امانتی و خواتیم عملی و جوامع املی الی منعهی اجلی؛ و من اکنون به تو به عنوان ودیعه می سپارم دین و امانت و سرانجام کارها و همه آرزوهایم را تا پایان عمرم.(مفاتیح الجنان، زیارت برای امامزادگان)
از امام باقر(ع) نیز روایت شده که برای ایمنی از شر درندگان و مانند آنها این دعا را بخوانید که در متن آمده است: اللهم انی استودعک دینی و نفسی و دنیای و آخرتی و اهلی و مالی؛ بار خدایا به تو می سپارم دین و نفس و دنیا و آخرت و اهل و مال خودم را در نزد تو.(مفاتیح الجنان، دعای برای ایمنی از شر درندگان)
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، انسان تا زمانی که نمرده به سلامت نگذشته است؛ زیرا هر زمانی این احتمال است که سلامت تن و روان و دین و ایمان از دست برود، چنان که برای بلعم باعورا و سامری این چنین شد و خیلی از افراد مومن که در صف جهاد با پیامبر(ص) سیف الاسلام بودند، در نهایت عاقبت به خیر نشدند و به نیش زهرآهگین ابلیس به دوزخ رفتند. از این روست که سه مرحله از مراحل زندگی انسان بسیار مهم است که در آن سلامت جسم و جان و تن و روان داشته باشد؛ هنگامه تولد، مرگ و رستاخیز.(مریم، آیات 15 و 47)
زندگی انسان در دنیا همانند بازی «مار و پله» است که گاه با آوردن شش و قرار گیری در خانه چون زیارت کربلا و امام حسین(ع) انسان پله های ترقی را می پیماید و گاه این اعمال چنان زیاد است که به سرعت به خانه های پایان بازی می رسد و در اوجی قرار می گیرد که می توان آن را بسیار عالی و متعالی دانست، اما همان گونه که در بازی مار و پله است، در خانه 98 شیطان نشسته و نیش خویش را می زند و شما را ساقط کرده و گرفتار هبوط به خانه های اول می کند. انسان تا در خانه 99 وارد نشده باشد که خانه دیدار با اهل بیت عصمت و طهارت هنگامه احتضار است، این احتمال دارد که گرفتار نیش مار شیطنت شیطان شود. اما اگر به خانه 99 در آید به عالم دیگر به سلامت می رود. بنابراین، عبودیت و بندگی تا زمانی که «الیقین» یعنی مرگ را درک نکرده می بایست ادامه یابد و هماره خوف نیش مار را داشته باشد. از همین رو، گفته می شود: فاعبد ربک حتی یاتیک الیقین؛ پروردگارت را عبادت کن تا یقین در مقام مرگ به تو برسد.(حجر، آیه 99)
بنابراین، اگر انسانی بخواهد اعمال صالح خویش را به سلامت به عالم قیامت و رستاخیز ببرد، می بایست آن را به ودیعه در نزد خدا و معصومان(ع) بسپارد و به سخن دیگر «ذخیره علوی» یا «ذخیره مهدوی» و مانند آنها بکند؛ زیرا انسان ها ممکن است که با اعمال صالح به مقامات عرفانی و بصیرتی دست یابد که سامری و بلعم باعورا به آن دست یافته اند، اما آنان کسانی بودند که به جنگ خدا و دین اسلام و پیامبران رفتند و به بت پرستی دامن زدند و مردم را به گوساله پرستی دعوت کردند یا در کنار فرعون به جنگ موسی(ع) رفتند.(اعراف، آیه 175 و 176؛ طه، آیه 96)
پس انسان ها هماره در معرض خطر سقوط و هبوط هستند و می بایست «نفس» ، «روح»، «خواتیم عملی»، «دین»، بلکه حتی «دنیا» و نعمت های الهی در اختیار را در دستگاه خدا و معصومان(ع) به ودیعت بگذاریم تا دزدی چون ابلیس آن را نرباید و به وسوسه شیطانی آن را به منت و اذیت ابطال و احباط نکنیم.(بقره، آیه 286)
پس از نظر آموزه های وحیانی اسلام نه تنها اعمال صالح و خاتمه کارهای نیک خویش را به ودیعه در نزد خدا و معصومان(ع) بگذاریم تا در قیامت تحویل بگیریم، بلکه «نفس» و «روح» خویش را به ودیعت بسپاریم و هیچ اعتمادی به کمالات نفسانی و روحانی خود نداشته باشیم؛ زیرا ابلیس با همه کمالات خود در دام سقوط عجب و تکبر گرفتار شده و بسیاری از اهل بصیرت از جمله سامری و بلعم باعورا و بلکه بسیاری از اصحاب پیامبر(ص) گرفتار شدند و روح خویش را به شیطان فروختند و در نهایت از ولایت الهی به ولایت طاغوت و از حزب الله به حزب شیطان در آمدند و به سلامت از دنیا به آخرت نرفتند.
بسم الله الرحمن الرحیم
ضرب المثل فارسی می گوید: چاه مکن بهر کسی / اول خودت بعدا کسی. هم چنین گفته می شود: چاه کن همیشه ته چاه است. البته غیر از این نیز می توان ضرب المثل هایی عبرت آموز دیگری را یافت که همگی آنها همین مفهوم را به مخاطب منتقل می کند و هشدار می دهد دام گذاری برای دیگران و بدی در حق آنان، پیش از آن که به دیگران ضرر و خسران وارد کند، به خود بدکار ضرر و زیان می رساند؛ زیرا خردمندان و عاقلان به تجربه یافته اند که «حسود هرگز نیاسود» و «دیگرآزاری چیزی جز خودآزاری نیست.»
بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، یکی از سنت های الهی حاکم بر روابط اجتماعی آن است که «مکر بد خود مکار را در «محاق» می برد.» پس کسی که مکر و نیرنگ بد و زشت می زند تا کسی را در دام مکر خویش گرفتار آرد، چنان خود در دام خویش گرفتار می آید که راهی برای رهایی نمی یابد؛ زیرا چنین رفتاری زشت، همانند تنیدن تارها به دور خویش است، چنان که کرم ابریشم تار بر دور خویش می تند و در آن گرفتار می آید. البته کرم ابریشم برای فرآیند دگردیسی و تبدیل از حالت کرم به حالت پروانه ناچار است تا خود را در پیله خویش مدتی نهان سازد تا از گزند آسیب در امان نگه دارد، اما مکار به توهم گزند به دیگران دام مکر خویش را می تند، ولی خود در آن گرفتار می آید؛ خدا به صراحت در بیان روشنی به سنت الهی حاکم بر روابط اجتماعی اشاره می کند و می فرماید برخی از مردم مدعی دروغین هستند و می گویند اگر شرایط مناسبی داشتند بهتر از همگان عمل می کردند؛ مثلا می گویند اگر پیامبری انذاردهنده از قوم خویش داشتند، به سخنان او گوش داده و حرف شنوی داشتند و بهتر از دیگران در طریق هدایت قرار می گرفتند؛ اما وقتی چنین شرایطی فراهم می آید، به سبب «تکبر» باطنی و استکبار ظاهری، نه تنها ایمان نمی آورند بلکه از ایمان گریزان می شوند.
این افراد در حقیقت رفتارهای زشت خویش را به اموری توجیه می کنند تا بتوانند عذر و بهانه ای داشته باشند. در ضرب المثل های فارسی آمده «عروس رقص کردن بلد نیست، می گوید: تالار خانه کژ است.» در حقیقت آنان دنبال بهانه جویی هستند تا کاری را نکنند؛ یعنی کسی که نخواهد کاری را انجام دهد، هزار اما و اگر و شرط می گذارد که اگر همه آنها نیز فراهم آید دنبال هزار و یکمین آن می رود تا کاری را انجام ندهد.
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، چنین بهانه جویی چیزی جز «مکر السییء» یعنی نیرنگ و فریب زشت و بد نیست که شخص با بهانه جویی بخواهد کاری خوب و نیکی را انجام ندهد؛ اینان گمان می کنند با چنین شیوه و روشی بهانه ای معقول و مقبول فراهم آورده اند؛ اما در حقیقت سر خودشان را شیره می مالند. چنین اشخاصی در دام مکر زشت و بدخویش گرفتار می آیند و آنان را به سرانجام شوم و پلید می کشاند؛ زیرا سنت های الهی حاکم در هستی غیر قابل «تبدیل و تحویل» است و هر کسی «مکر ورزد در آن افتد.» از همین روست که خدا می فرماید: «لا یحیق مکر السیئ الا اهله؛ مکر زشت و بد جز اهلش را در محاق نمی برد.» (فاطر، آیه 43) بنابراین، اگر مکاران بدکار و زشت کار نگاه دقیق و عبرت بین به حوادث و رخدادهای تاریخی پیرامون خویش می کردند، می دانستند که با چنین مکاری به خود آسیب می رسانند نه به دیگری؛ زیرا افرادی قوی تر و زرنگ تر در طول تاریخ بوده اند که گمان کردند می توانند خدا را دور بزنند، در حالی خود دور خوردند و با مکر خود خدا را عاجز و ناتوان نکردند، بلکه خودشان را عاجز کردند(فاطر، آیه 44)؛ زیرا حتی اگر مکر مکاران کوه ها را جا به جا کند و به زوال ونابودی بکشاند، در برابر مکر الهی چیزی نیست؛ زیرا خدا خیرالماکرین است و بهترین و برترین مکر را در پاسخ مکر مکاران می زند که هیچ راهی گریزی برای مکاران نماند.(ابراهیم، آیات 45 و 46)
واژگان قرآنی را می بایست در چارچوب «تنزلات» فهم کرد؛ به این معنا که هر واژه ای گویی در عوالم و نشئات گوناگون ظهوری یا ظهوراتی دارد. پس همان طوری که کلمات وجودی تکوینی، از عالم امر تا خلق دارای تنزلات و ظهوراتی است، باید درباره کلمات قرآنی نیز چنین تصوری را داشت و گفت: «صورتی در زیر دارد آن چه در بالاستی.»
از آن جایی که عوالم کلمات تکوینی دارای هفت آسمان اصلی و هفت زمین اصلی مثل آسمان هایش است که امر الهی در آن تنزل می یابد(طلاق، آیه 12)، هم چنین در عالم کلمات تدوینی قرآن نیز چنین شرایطی تحقق یافته است که از آن به بطون هفتگانه یاد می شود؛ زیرا کلمات الهی(لقمان، آیه 27) خواه در عالم تکوین مانند کلمه وجودی حضرت عیسی(نساء، آیه 171) و خواه در عالم تدوین تنزلاتی را دارد که باطن آن مکنون است که هر کسی نمی تواند به آن دسترسی داشته باشد.(واقعه، آیات 77 تا 80)
هر کلمه تکوینی همانند شجره ای می تواند اصل و فرع داشته باشد؛ مانند شجره و درختواره نسلی که از آدم و حوا آغاز می شود و اقوام و قبایل و عشیره از آن پدید می آید. برخی کلمات تکوینی دارای شاخ و فرع بیش تر و برخی کم تر است؛ هم چنین کلمات تدوینی این گونه است.
به نظر می رسد که برای فهم حقایق قرآنی افزون بر «محکمات» که «ام الکتاب» و اصل و ریشه است، می بایست به «متشابهات» قرآنی نیز اهتمام ورزید و با اتصال فروع از برگ و میوه و شاخه به تنه و ریشه، به باطن بلکه بطون کلمات دست یافت و با ارجاع آنها به محکمات ام الکتاب، حقایقی را به دست آورد که راهی دیگر برای آن نیست؛ زیرا هر چیزی در هستی دارای هدفی حکیمانه «مقدر» است که باید «قدر» آن را شناخت. در حقیقت سنت های الهی حاکم در عالم تکوین هم چنین در عالم تدوین نیز کشیده شده و استمرار دارد. پس همان طوری که آب نازل خالص از آسمان تکوین با خاک زمین آمیخته می شود تا صورتی متشابه از حق و باطل ایجاد کند و کارکردهایی در عالم ماده دنیوی داشته باشد، هم چنین در عالم تدوین کلمات نیز متشابهات قرآنی کارکردهای خاصی دارد؛ زیرا این متشابهات قرآنی ظرفیتی بی نظیر و بی مانند فراهم می آورد تا حقایق در ظرف کلمات محدود بیان شود؛ یعنی همان طوری که کلمات تکوینی وجودی بی نهایت است و مظاهری بی پایان دارد، هم چنین کلمات تدوینی الهی این گونه است و این ظرفیت متشابهات است که می تواند به گونه ای آن را حمل کند و به دوش بکشد. البته مومنان بر خلاف کافران متشابهات را به محکمات ارجاع می دهند تا حقیقت را درک کنند، اما منافقان فتنه گر تنها به متشابهات تمسک می جویند و از شناخت حقیقت باز می مانند یا به عمد از آن می گریزند.(آل عمران، آیه 7)
به نظر می رسد که در فهم حقایق قرآنی که قالب کلمات تدوینی بیان شده، یکی از روش ها بهره مندی از اشتقاق کبیر است. به این معنا که افزون بر اشتقاق صغیر می بایست توجهی به اشتقاق کبیر داشت. پس اگر به واژگانی با ریشه ثلاثی توجه می کنیم، می بایست به اشتقاقات گوناگون آن توجه کنیم که شامل اشتقاق کبیر نیز می شود. به عنوان نمونه، واژه که با حروف اصلی «ح ب ر» ساخته می شود دارای اشتقاقات بسیاری در همین ساختار اتصالی است که در ابواب و صیغه ها ساخته می شود؛ اما افزون بر آن می توان آن را در اشتقاق کبیر برد. همین سه حرف شش حالت به خود می گیرد که حالت اصلی خواهد بود؛ البته برخی ممکن است در زبان عربی دارای معنایی نباشد. از این سه حرف می توان اشکال گوناگون ششه گانه ای را ارایه کرد که شامل «حبر»، «حرب»، «بحر»، «برح»، «رحب» و «ربح» می شود.
با دقت نظر در معانی این کلمات به یک اصل کلی می رسیم که می تواند به ما در فهم کلمات بسیار کمک و یاری رساند. به نظر می رسد که در معانی همه این کلمات نوعی «گستردگی» و «فراگیری» وجود دارد. حبر که مرتبط با دانش یا سروری بسیار زیاد و گسترده است، یا حرب که جنگ فراگیر را بیان می کند، یا بحر آبی فراگیر و زیاد را نشان می دهد، یا برح که زمان گسترده را بیان می کند یا رحب که گستردگی و فراخی در برابر تنگی اشاره دارد، یا ربح که به سود گسترده و زیاد توجه می دهد. پس همه این ها در یک اصل معنایی مشترک هستند.
البته گاه در اشتقاق کبیر درعین این که به یک اصل مشترک اشاره دارد، به نوعی تضاد و تقابل نیز اشاره می کند، مانند اشتقاقات کبیر «س ب ل» که شامل : سلب، سبل، بلس، بسل، لبس و لسب است. شکی نیست که لبس به معنای پوشاندن همانند لباس، و سلب به معنای کندن در تضاد و تقابل با پوشاندن است. واژه بلس را ما در ابلیس داریم که گرفتار نومیدی شدید است که او را پوشانده، و باسل نیز کسی است که قدرت و شهامت همه وجودش را در برگرفته و پوشانده است. سبل نیز راهی است که شخص در آن گم می شود و با رفتن در آن در پوششی قرار می گیرد که دیگر دیده نمی شود و از حضور به غیب می رود.
اشتقاق کبیر واژه های مربوط به سه حرف «ک ب ر» نیز بیان گر بزرگی و گستردگی ، فراگیری و سلطه بر امری است: کبر، کرب، برک، بکر، رکب، ربک. کبر را با تکبر و اکبر می شناسیم، کرب نیز بلای عظیم و بزرگ و حملات پیاپی فراگیر است. برک نیز مانند برکه و برکات نیز فراگیری و عظمت آبی گرد آمده در گودال و نیز پایداری و بقای آن را می رساند؛ چنان که بکر نیز بزرگی و عظمت نوشدن چیزی مانند صبح را می رساند که نوری فراگیر است؛ رکب نیز رکوب و سلطه و عظمت راکب را می رساند که بر مرکب خویش سوار است.
اشتقاق کبیر واژگان «بدر برد درب دبر» همگی ناظر به معنای مشترک است که بیانگر مفهوم راه است، خواه خوب و زیبا، و خواه بد و زشت و بی جا.
به هر حال، برای فهم و درک حقایق کلمات قرآنی می بایست از اشتقاق کبیر نیز بهره برد تا فهمی دقیق از بطون حقایق قرآنی که مکنون است به دست آورد؛ زیرا کلمات قرآنی تنزلات حقایق را با خود دارا است و نمی بایست تنها به ظاهر کلمات در فهم حقایق بسنده کرد. این از ظرفیت بی پایان زبان عربی قرآن است که خدا آخرین کتاب آسمانی را بدان وحی کرده تا بتواند علوم و معارفی را که جز از راه وحی هیچ راهی برای بیان و فهم آن نیست، بیان کرده باشد.(بقره، آیه 151)
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، از سنت های الهی حاکم بر جان و جامعه انسانی، سنت ابتلاء و فتنه است.(انبیاء، آیه 35؛ عنکبوت، آیات 2 و 3) بر اساس این سنت الهی، هر انسان و امتی خواه و ناخواه گرفتار انواع و اقسام ابتلائات و فتنه ها می شوند که شامل شرور و خیرات است.(انبیاء، آیه 35) البته شرور بیش تر از خیرات است و مصبیت های که انسان چیزی از دست می دهد و با کمبود و نقصی در جان و مال مواجه می شود بیش تر از خیراتی از مال و فرزند به او می رسد که بدان ابتلا می شود.(همان؛ بقره، آیات 155 تا 157)
از نظر قرآن، انسان در شرایط ابتلا ممکن است واکنش های هیجانی انجام دهد که نادرست و بیهوده است؛ برخی هنگامی که با ابتلا به خیری هم چون مال و فرزند مواجه می شوند، فرحناک شده و به شادی افراطی اقدام می کنند؛ چنان که هنگام ابتلا به شرور آنان را به اندوه می افکند و حزین می شوند تا جایی که گویی دنیا به آخر رسیده و تمام کشتی هایش غرق شده است. از نظر قرآن هر دو نوع کنش و واکنش نادرست است؛ زیرا هر چیزی از خیر و شر بر اساس تقدیر الهی در طول سال یا عمر به او می رسد، چیزی نیست که انسان را به حزن یا فرح اندازد(حدید، آیات 22 و 23)، بلکه انسان می بایست در این موارد «صبر» پیشه کند و بر مصیبت های خوب و بد ابتلایی الهی صبر پیشه گیرد و در مقام صابرین بدون جزع و فزع و حزن و فرح، اقداماتی انجام دهد که به نظر شگفت انگیز است؛ زیرا بر اساس آموزه های الهی قرآن، انسان در هر حال می بایست «الحمدلله رب العالمین» بگوید و به این نکته توجه داشته باشد که همه ملک الهی هستند و خدا مالک است و در ملک خویش هر تصرفی کند، بر اساس حکمت و اهداف کمالی است.(بقره، آیات 155 تا 157)
البته انسان برای آن که هماره خود را تحت مغفرت الهی قرار دهد و از غفران الهی بهره مند شود، حتی در فتنه ها می بایست اهل شکر و استغفار و حمد باشد. پس مصیبت زده در هر حال، حمد خدا گوید و شکر قلبی و زبانی و عملی داشته باشد که خدا عنایتی به او کرده و او را در شرایط فتنه قرار داده تا نه تنها ظرفیت او را بسنجد یا او را بیدار کند ، بلکه او را به کمالی برساند که تنها در سایه فتنه و ابتلا قابل دست یابی است.
البته از نظر قرآن کریم، غفران الهی عامل مهم در دفع یا رفع بلایا و جلب محبت و نعمت الهی است.(نوح، آیات 10 تا 12؛ فتح، آیات 1 و ) بنابراین، انسان مومن هنگام مواجه به انواع مصیبت ها و بلایا می بایست حمد خدا گوید و شکرگزار خدا باشد و استغفار و طلب غفران کند؛ زیرا حتی اگر این مصبیت ها و بلایا از باب کیفری و مجازات باشد، می بایست با استغفار از خدا رفع آن را خواست و محبت و نعمتی را به او بدهد.
امام باقر(ع) بر اساس آموزه های وحیانی قرآن می فرماید: هنگامی که به بلایایی مبتلا شدیم، به جای آن که استعاذه کرده و از آن بلا به خدا پناه بریم، او را شکر کرده و طلب مغفرت نماییم.(بحارالانوار، ج 72، ص 16)
شاید دلیل بر این که نباید در بلایا استعاذه کرد و به خدا پناه برد، برای این است که بلایا باید باشد و نمی بایست خود را از بلا و فتنه دور نگه داشت؛ زیرا فتنه ها و بلایا بر اساس آموزه های قرآنی فواید و آثار بسیاری دارد که از مهم ترین آنها کمال یابی انسان، سنجش ظرفیت و جداسازی حق وباطل و صادق و کاذب و مانند آنها است. بنابراین، نمی بایست از بلایا و فتنه ها فرار کرد، بلکه باید در فتنه ها خود و دیگران را شناخت و از آنها برای کمال یابی و ارتقای ظرفیت خویش استفاده کرد و شرح صدر و میزان صبر و آستانه تحمل خویش و جامعه را سنجید.(بقره، آیات 155 تا 157و 143؛ آل عمران، آیات 140 و 166 و 167؛ مائده، آیه 94؛ حج، آیات 53 و 54)